دلت را آنچنان قاب می گیرم که کوچه ها با دیدنش خیابان شوند دهکده ها شهر . جمله های ساده شعرهای پر از تصویر پرسه زدن دلت را رمانی می کنم تا قهرمانش نه از طوفان بهراسد نه از صخره دلت شاهد هر سطر عشق شود تا در ساده ترین سفره خدا ارایه های خلق کند شبیه زندگی شبیه یار شبیه آمدن نوروز در سرزمینی که سوگ و شین حوصله پرستوهایش را به سر آورده دلت پرسه می زند و دلم قاب می شود دورش تا دورترین آرزوها نزدیک ترین دستی شود برای گرفتن تنها ایهامم زندگی باران رضاپور 14
در من پیدا شو مثل خبری تلخ در رومه ها یا مرگی دردناک در اخباری کسل کننده در من شروع شو به مانند دندان دردی سهمگین در نیمه شبی برفی در من خلاصه شو مثل حبه قندی کوچک در فنجانی چای در من تمام کن دربه دری های زنی شاعر را وقتی کارش از واژه گذشته وقتی با همه چیز این شهر در افتاده فقط برای اینکه فریاد بزند (یک نفر دارد میان آب جان می سپارد ) باران رضاپور 7 دیماه 99
درباره این سایت